در لابلای آثار اندیشمندان اسلامی میراث نحله عارفان بسترهای مناسب تری برای ریشه دواندن درخت معنویت را دارا هستند، مولانا پیامبران الهی را ماهیان بحر پاک کبریا می‌داند و توصیه می‌کند هر که خواهد همنشینی با خدا تا نشیند در حضور اولیا.

اولیا درس‌آموزان مکتب پیامبران هستند و با تأمّل‌ و تأسّی‌‌‌ به آثار آنان می‌توانیم از امراض روحی رهایی بیایم و اندکی از تشنگی خود را سیراب کنیم.

برای این منظور لازم است حال و وضعیت وجودی آنان را درک کنیم و خود را به آستان آنان برسانیم چون جام‌هایی که طالبان معنا می‌نوشند شادی‌آور و فرح‌افزاست.

آنچه در ذیل می‌آید حکایت حال یکی از عارفان معاصر است به امید اینکه مشوقی باشد برای درک حال عارفان راستین و امید که از ملولی و دلزدگی و عادت خود را برهانیم و همچون ماهیان بحر پاک کبریا نیکو خصال بشویم.

 

عنوان شعر: به امید نبی

رهروان در سوز و راز و ناز سوز

ما به امید تبی زان آتشیم

واصلان در منزل مستیِّ انس

ما به حسرت جرعه‌ای کی سر کشیم

 شاعر: احمد مفتی زاده

 

شرح مختصر ابیات بالا:

عارفان کسانی هستند که از خود خالی شده‌اند و سراپای وجودشان شوق رفتن به سوی معشوق ازل است، می‌خواهند از رخوت و ملال تن و زندگی حزن‌انگیز دوری گزینند و به سوی گرمای وجود و طرب ناشی از حس بوی ناب زندگانی بروند.

خواستار چیزی بودن معنای طالب بودن آن چیز را می‌رساند و چون زندگی عارف سراسر خواستن کمال و دوری گزیدن از نقص می‌باشد، می‌توان مهمترین ویژگی عارفان را طالب حق و حقیقت یا طالب رضای محبوب بودن دانست. عارفان کسانی هستند که می‌خواهند در خانه خدا را بکوبند و سر تعظیم در استان باری فرود آورند و آب حیات را مزّه‌ کنند که این شوق رفتن‌ها طلب نام دارد.

عطّار‌ نیشابوری در شرح منازل سلوک عرفانی اوّلین‌ منزل سلوک را وادی طلب می‌نامد و آن را رمز حیات می‌داند:

 

هرکه را نبود طلب مردار اوست

زنده نیست او صورت دیوار اوست

 

پس طلب، رمز حیات است و طراوت و شادابی و لذت را به آدمیان هدیه می‌کند.

طلب، در اثر معرفت دورنی به دست می‌آید، زمانی که شخص به نواقص خود وقوف پیدا می‌کند، خواستار رفع آن می‌شود و بعد نیازمندی خویش را به کسی که در نزد او آرام گیرد برایش مهم جلوه‌گر می‌شود بعد از آن قصد رفتن آرام و قرار را از او می‌گیرد که از این حالت در اصطلاح عرفا با عنوان طلب یاد می‌کنند.

خواجه عبدالله انصاری لذّت‌انگیز بودن طلب را در عبارات بسیار زیبا و دلنشین اینچنین بیان می‌دارد:

 

همه راحت‌ها و خوشی‌ها و لطف‌ها و ولایت‌ها و لذت‌ها در طلب‌اند.

پس اهل طلب بودن اصل اصیل زندگی عارفان می‌باشد.

 

شاعر نکته‌دان و دلباخته ما نیز در شعری که مقدّمتاً‌ عنوان شد، خود سراپا طلب است و طالب بودن را نیز به مخاطبان خود آموزش می‌دهد و شوق رفتن به سوی معبود را در دل خویش کاشته و خواستار سوختن در آتش نوازشگر عشق به آفریدگار است:

 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

 

عشق ایشان به معشوق و انس یافتن در منزل مستی انس او را بی‌قرار کرده و مولاناوار از سکون و قرار می‌گریزد و ایستای را بدرود می‌گوید. عارفان همواره از عادت، خواب‌رفتگی، غفلت و عدم حضور قلب گریزانند.

به تعبیر کلیم کاشانی در ساقی‌نامه:

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 

شاعر در مصراع اول نعمات نازله بر مسافران راه حق و حقیقت را یادآور می‌شود، انسان‌های که با عمل در مسیر رفتن به سوی خدا قرار گرفته‌اند و تحوّل‌ بنیادینی را در نهان خود ایجاد کرده‌اند مهمترین عاملی که زمینه‌ساز این چنین تحوّلی‌ می‌شود به گمان عارفان بزرگ فرو نهادن خودپرستی و تواضع عالمانه و عامدانه در پیشگاه حضرت حق است عارف عرش‌نشین مولانای عزیز حالت خاک‌آلوده بودن خود را چنین به تصویر می‌کشد:

 

خاک شوم خاک شوم تا ز نو سرسبز شوم

آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم

 

به تعبیر عبدالكريم سروش، مهمترین رسالت ادیان شکستن شاخ سرکشی آدمها بوده است. آدمیان هر اندازه فروتن و متواضع باشند و از انا الحق پنداشتن خود فاصله بگیرند، بیشتر امادگی رفتن سوی بلندای ایمان را کسب می‌کنند.

 

رهروان:

عبارت راهروان در نزد عارفان بدین معنا نیست که آدمی مسیر مادّی‌ را طی کند که عنوان راهرو به او تعلق گیرد، بلکه می‌توان در خانه بود و رهرو راه حق بود. وصف راهرو یا سالک بر کسی اطلاق می‌گیرد که ملازم حقیقت باشد و اراده امتثال امر باری را کرده باشد و ترس فرمان شکستن سراپای وجودش را فراگرفته باشد:

 

ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی

گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

این چنین انسان‌های دل‌پاک و دل‌باخته در سوز و راز و ناز سوز هستند.

 

سوز:

سوز یا سوز دل اصطلاحی است که برای اهل دل بکار می‌رود و مراد از آن سوختن دل می‌باشد:

 

سوز دل عاشقان شررها دارد

درد دل بی دلان اثرها دارد

 

نشنیدستی که آه دلسوختگان

بر حضرت رحمت گذرها دارد

(مولوی، دیوان شمس، رباعیات)

 

سوختن، البته که سوختنی ظاهری نیست و حالت استعاری دارد و اشاره به کسی است که هنوز به مراد نرسیده باشد و در وادی هجران بسر می‌برد و احمدوار شوق وصل دلبر، دل او را می‌سوزاند.

عاشقان چنان شیدای سوختن در آتش قرب و وصال را در سر دارند که هر دم خواهان سوختنی عارفانه‌اند:

 

سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

 

چون اوّلاً‌ محرّک‌ و مشوّق‌ آنان‌ است برای رسیدن به دلدار؛ دوّماً‌ از این حالی که در آن هستند لذت می‌برند؛ بخاطر اینکه روح‌شان را نوازش می‌دهد. پس واژه سوز اصطلاح رایجی ست میان اهل دل و از آن برای شوق وصل و دیدار یار و رهایی از هجران و رسیدن به مقصود بهره می‌گیرند.

 

در این باره از مولانا بشنویم:

آتشی از عشق در جان من برفروز

سر بسر فکر و عبارت را بسوز

 

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

 

عاشقان را هر نفس سوزیدنیست

بر ده ویران خراج و عشر نیست

 

حافظ از سوز دل خود اینچنین پرده بر می‌دارد:

 

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین

از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.

 

راز:

واژه راز در شعر، هم می‌تواند اشاره به دعا و مناجات و هم صحبتی عاشق با معشوق داشته باشد هم می‌تواند مراد از آن پی بردن به راز و رمز هستی باشد که جهان برای آنان راز زدایی شده و چشم دیگری برای آنان گشوده شده و از منظر دیگری نظاره‌گر جهان هستند. البته اگر راز را به معنای دعا بگیریم با واژه سوز مناسبت بیشتری دارد، چون دعا احساس نیاز فرد را به غیر نشان می‌دهد وچون رهرو در اثر هجران، شوق وصال در سر دارد بوسیله دعا نیاز درونی خود را که همان وصال و نزدیکی به معشوق است را بیان می‌دارد.

 

نازسوز:

واژه نازسوز که بعد از راز آمده: واژه بسیار لطیف و دلنشین اما در عین حال در ادبیات عارفان غریب و نادر می‌باشد نازسوز دارای معنایی ظریف و عاشقانه می‌باشد.

نازسوز اشاره دارد به اینکه نظر و لطف حق شامل عاشق شده و سوز، او را مست کرده و اشک روان و آه سحر و ناله‌ها در دل شب دارد که این‌ها عین ناز و نوازش برای روح از خاک بریده عارفان می‌باشد:

 

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب این همه از نظر لطف شما می‌بینم

 

دل‌سوختگی سالک در عین اینکه او را بی‌قرار کرده و از هجران دلش به درد آمده، اما آتش لذّت‌بخش عشق را نیز در دل او افکنده است و هر دم او را نوازش می‌دهد و شوقش را برای رفتن دو چندان می‌کند.

 

واصلان در منزل مستی انس:

گروهی از رهروان به دلیل مساعدت فراوان و ترک رضای درونی و نثار جان در ره دلبر به وصلی نسبی دست پیدا کرده‌اند و بخاطر صفای دل، قرین نوای حق گشته‌اند و از انس با او به وجد آمده‌اند و مستانه شراب همنشینی را سر می‌کشند و در اثر آن خود را به دست فراموشی سپرده‌اند و تماماً از معنای خدا پر شده‌اند و تنها او را می‌بینند و می‌شنوند.

 

سعدی می‌گوید:

 

ﺭﺳﺪ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺠﺰ ﺧﺪﺍ ﻧﺒﯿﻨﺪ

ﺑﻨﮕﺮ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪﺳﺖ ﻣﮑﺎﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ

ﻃﯿﺮﺍﻥ ﻣﺮﻍ ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺯ ﭘﺎﯼﺑﻨﺪ ﺷﻬﻮﺕ

ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﯼ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻃﯿﺮﺍﻥ ﺁﺩﻣﯿﺖ

 

شاعر عارف نیز در شرح حال خود حقیقت وجود خویش را سراسر حسرت می‌بیند و آرزو دارد همانند دیگر رهپویان راه رستگاری جرعه‌ای از آن آب حیات را سر بکشد و پروانه‌وار مست خانه گردد و دم به دم وابسته و شیدای حضرت حق بشود، از قفس دنیا و کف دریا بگذرد و شایسته‌ی شنیدن بوی وفا از جانب کوی یار بشود:

 

کف دریاست صورت‌های عالم

ز کف بگذر اگر اهل صفایی

 

ای بانگ نای خوش سمر

در بانگ تو طعم شکر

آید مرا شام و سحر

از بانگ تو بوی وفا